شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

پسرم شایان

خاله میترا

عزیز دلم امروز خاله میترا رفت استانبول.برای ارایه مقاله.ساعت 7 صبح پرواز داشت. ماهم میخواستیم برای بدرقش به فرودگاه بریم. چون قرار بود حدود ساعت 3 حرکت کنیم تصمیم گرفتیم شب زود بخوابیم ولی تو تا ساعت 1:45 بیدار بودی!ساعت 3:30 رفتیم فرودگاه امام.(البته تو خواب بودی). وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی.خاله میترا رفت و ما برگشتیم خونه.اونجا با دیدن هواپیما از نزدیک کلی ذوق کردی. خاله میترا،زود بیا.دلمون برات تنگ میشه.دوست داریم. ...
18 تير 1391

تاب تاب

شایان جونم الان چند شبه عادت کردی تا ساعت 2 بیدار باشی.امشب خیلی شیطون شده بودی. تا دست بابا ملافه رو دیدی یه جوری بهمون فهموندی که تاب تاب میخوای.ما هم شروع کردیم به تاب دادنت،نگاه کن چقدر ذوق میکنی: اینجا فهمیدی میخوایم بزاریمت زمین: گذاشتیمت زمین.الهی مامان بمیره که این جوری داری گریه میکنی. البته بعداز چند ثانیه گریه کردن دوباره شروع کردیم به تاب دادن. این مدل تاب تاب دادن رو خاله غزل وقتی کوچولو بود،خیلی دوست داشت،تو هم به خاله جون رفتی.   ...
17 تير 1391

پارک

امروز بعد از ظهر خیلی بهانه میگرفتی. منوبابا تصمیم گرفتیم ببریمت پارک. به سه تاییمون خیلی خوش گذشت. از راه رفتن رو این برگها خوشت میومد و مدام میگفتی اَه(یعنی آشغال ریختن رو زمین): ببین چه ذوقی کردی وقتی بهت گفتم میخوایم بریم آب بازی! قایق سواری کیف میده؟ فرمون قایقو گرفتی؟   ...
16 تير 1391

راه رفتن جیگر مامان

شایان جونم،چند روزه خیلی داری سعی میکنی که راه بری         وهر بار از دفعه قبل تعداد قدمات بیشر میشه. امروز دیگه کامل راه رفتی. الهی مامانی قربونت بره که بالاخره موفق شدی. ...
13 تير 1391

قدم زدن

شایان جونم،امروز صبح پیش مامان جون بودی.مامان جون میگفت تقریبأ ١متر بدون کمک راه رفتی. البته ٧ بار این کار رو انجام دادی. این اولین باریه که بدون کمک راه رفتی.آفرین عزیزم. وقتی مامانی اومد پیشت،مامان جون هر کاری کرد راه نرفتی.قربونت برم که تا دلت نخواد کاری رو انجام نمیدی. خیلی ناراحتم که این لحظه رو از دست دادم. بی صبرانه منتظر دیدن قدم های خوشگلت هستم. ...
10 تير 1391

آسارا

عزیزم جمعه ساعت2 بامداد، همراه خانواده پدری مامان رفتیم آسارا. شب که رسیدیم خیلی سرد بود ولی طول روز هوا خوب بود. این تاب رو باباجون برات بسته بود تا بازی کنی: ع اینجا منو زده(طبق معمول توهم داری که همه جا تو رو میزنه): الانم داری میزنیش: دلتم خنک نمیشه؟؟ میخوام برم توی آب: هپلی مامان،قربون هندوانه خوردنت برم: ...
10 تير 1391

مسافرت شمال

شایان جونم؛ چهارشنبه(٣١خرداد) همراه باباجون اینا رفتیم شمال.(مامانی ببخشید تاریخ روی چند تا از عکسهات اشتباهه). خیلی بهمون خوش گذشت. جاده هراز: دریای بابلسر: دریای میرود: قربون رقصیدنت برم: شن بازی کیف میده؟ مماغ خوشگلت کو؟ چشم گذاشتی مامانی؟ رود خانه بابلرود: دریای میرود: قربون چشم گذاشتنت: دندونات کو؟ دریاچه شورمست: شنبه (٣تیر).درحال برگشت به تهران. از این تنه درخت خیلی خوشت اومده بود.اصلأ دوست نداشتی پایین بیای: ...
4 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم شایان می باشد